و هنگامی که خورشید خاموش شد
او لیوان را پر کرد
آن را به سلامتی خورشید سر کشید
و در تنهایی گریست.
و هنگامی که زمستان
چنگالهای سپیدش را
در گلوی شهر فرو کرد
او لیوان را پر کرد
آن را به سلامتی خورشید سر کشید
و در تنهایی گریست.
و سرانجام
هنگامی که تقویم ، با فریاد
طلوع خورشید را نوید داد
او مردم را صدا کرد
خانه به خانه ،
کوچه به کوچه ،
و کوی به کوی....،
اما کسی در شهر نمانده بود
کسی در کوچه ها قدم نمی زد و خانه ها بی رحمانه متروک بودند.
سپیده دمان
او سرافکنده
در میان معجزه و خوش بختی ایستاد
لیوان را خرد کرد
و در تنهایی گریست.
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دلتنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
سلام
وااااااااااای چقدر قشنگ بود..
خیلی احساس داشت..
شاد باشی
هوم.. این ازون پستاست که چند دور باید بخونم تا بفهمم چی شده.
اما قشنگه ها.. لیوان را خردکرد.. در تنهایی گریست
سلام
خوبی؟؟
خیلی خیلی قشنگ بود.....
این ها رو از کجا میاری؟؟
ممنون از حضور گرمت دوست عزیز.....
بازم بیا خوشحالم میکنی.....
**موفق باشی**
.
.
.
من باید فرود آیم
نباید بنشینم
سالهاست ،از آن لحظه که پر بر اندامم رویید
و از آشیان ، از بام خانه پرواز کردم
همچنان می پرم، هرگز ننشسته ام،
و دیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهر ها
و بام های کوتاه خانه ها بر نگرداندم،
چشم به زمین ندوختم
پروازی رو به آسمان
در راه فلک
و هر لحظه دورتر و بالاتر از زمین
و هر لحظه نزدیکتر به خدا!!
"دکتر علی شریعتی"
علی نمیدونی توی دلم چی میگذره...دارم دق میکنم...
چه قدر تلخ!!!!!
امیدبه رسیدن فردا
و وقتی رسید
میفهمی که خیلی دیر شده!!!!
سلام.
زندگی افسانه ی درد است و ما
با همین درد زمان خو کرده ایم...
پس زیاد جدی نگیر شب و پاییز و زمستان بلاخره همه رفتنی هستن و به سلامتی خورشید خواهد رسید...
سلام
چه قدر قشنگ بود
من که عاشق این جور آدمها هستم
همیشه موفق باشی.
سلام من تازه واردم اگه توی لینک دوستات منم بذاری و بهم سر بزنی افتخار بزرگی به من میدی.راستی یه بحث عادلانه هم تو وبلاگمه حتما بیاوجا نمونی.مطلبتم دوست داشتنی بود
سلام بسر به من چی میشه؟!!!!!
سلام...
مدتی نبودم مسافرت بودم...
تازه از راه رسیدم.
سپیده دمان
او سرافکنده
در میان معجزه و خوش بختی ایستاد
لیوان را خرد کرد
و در تنهایی گریست.
کاش میشد باز هم بسلامتی خورشید لیوان را سر کشید
خصوصا حالا که سپیده دم آمد. اما...داد از غم تنهایی...
این کامنت فقط برای اینکه بگم آپم
بگم آپ کن
و هیچ ارزش دیگری ندارد !
سلام بروزم
با ادامه ی نقدی بر سریال اغما و نفوذ شیطان در انسان
سلام چرا نیستی؟میشه تو مصاحبه شرکت کنی؟
هیچکس اشکی برای ما نریخت ...
هر که با ما بود از ما می گریخت ...
چند روزی ست حالم دیدنیست...
حال من از این و آن پرسیدنیست...
گاه بر روی زمین زل می زنم...
گاه بر حافظ تفاءل می زنم...
حافظ دیوانه فالم را گرفت...
یک غزل آمد که حالم را گرفت: ...
ما زیاران چشم یاری داشتیم...
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
[گل] [گل] [گل]
سلام...
بروزم با حضور شیطان و ادامه ی نقد اغما