سوپ جوجه

سوپ جوجه برای تقویت و نشاط روح

سوپ جوجه

سوپ جوجه برای تقویت و نشاط روح

روانی

 

 

 

و هنگامی که خورشید خاموش شد

 

او لیوان را پر کرد

 

آن را به سلامتی خورشید سر کشید

 

و در تنهایی گریست.

 

 

 

 

و هنگامی که زمستان

 

چنگالهای سپیدش را

 

 در گلوی شهر فرو کرد

 

او لیوان را پر کرد

 

آن را به سلامتی خورشید سر کشید

 

و در تنهایی گریست.

 

 

 

 

 

و سرانجام

 

هنگامی که تقویم ، با فریاد

 

طلوع خورشید را نوید داد

 

او مردم را صدا کرد

 

خانه به خانه ،

 

کوچه به کوچه ،

 

و کوی به کوی....،

 

اما کسی در شهر نمانده بود

 

کسی در کوچه ها قدم نمی زد و خانه ها بی رحمانه متروک بودند.

 

 

 

 

 

سپیده دمان

 

او سرافکنده

 

در میان معجزه و خوش بختی ایستاد

 

لیوان را خرد کرد

 

و در تنهایی گریست.

 

نظرات 16 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 18:21 http://sfandiary.blogsky.com


دل دیوانه تنها دل تنگ



منشین در پس این بهت گران


مدران جامه جان را مدران


مکن ای خسته درین بغض درنگ


دل دیوانه تنها دلتنگ


پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است


قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است


دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین


سینه را ساختی از عشقش سرشارترین


آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین


چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین

دوست پاییزی یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 18:28 http://mehr-64.blogsky.com

سلام
وااااااااااای چقدر قشنگ بود..
خیلی احساس داشت..
شاد باشی

-:- شهر شب -:- ( مریم) یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 18:43 http://shahre-shab.blogfa.com

هوم.. این ازون پستاست که چند دور باید بخونم تا بفهمم چی شده.
اما قشنگه ها.. لیوان را خردکرد.. در تنهایی گریست

سارا یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 19:02 http://sogande-eshgh.blogsky.com

سلام
خوبی؟؟
خیلی خیلی قشنگ بود.....
این ها رو از کجا میاری؟؟
ممنون از حضور گرمت دوست عزیز.....
بازم بیا خوشحالم میکنی.....

**موفق باشی**
.
.
.
من باید فرود آیم
نباید بنشینم
سالهاست ،از آن لحظه که پر بر اندامم رویید
و از آشیان ، از بام خانه پرواز کردم
همچنان می پرم، هرگز ننشسته ام،
و دیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهر ها
و بام های کوتاه خانه ها بر نگرداندم،
چشم به زمین ندوختم
پروازی رو به آسمان
در راه فلک
و هر لحظه دورتر و بالاتر از زمین
و هر لحظه نزدیکتر به خدا!!
"دکتر علی شریعتی"

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 21:20 http://rue.blogsky.com

علی نمیدونی توی دلم چی میگذره...دارم دق میکنم...

دامون یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 22:56 http://damun.blogsky.com

چه قدر تلخ!!!!!
امیدبه رسیدن فردا
و وقتی رسید
میفهمی که خیلی دیر شده!!!!

لیلا دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:41 http://leilon.mihanblog.com

سلام.
زندگی افسانه ی درد است و ما
با همین درد زمان خو کرده ایم...
پس زیاد جدی نگیر شب و پاییز و زمستان بلاخره همه رفتنی هستن و به سلامتی خورشید خواهد رسید...

*شیطون کوچولو* دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 20:49 http://www.satan-boy.persianblog.ir

سلام
چه قدر قشنگ بود
من که عاشق این جور آدمها هستم
همیشه موفق باشی.

غزال چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 00:49 http://www.ghnf.blogsky.com

سلام من تازه واردم اگه توی لینک دوستات منم بذاری و بهم سر بزنی افتخار بزرگی به من میدی.راستی یه بحث عادلانه هم تو وبلاگمه حتما بیاوجا نمونی.مطلبتم دوست داشتنی بود

لیلا چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 22:42 http://leilon.mihanblog.com

سلام بسر به من چی میشه؟!!!!!

الهام پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:23 http://sofalin.blogsky.com

سلام...

مدتی نبودم مسافرت بودم...
تازه از راه رسیدم.

سپیده دمان



او سرافکنده



در میان معجزه و خوش بختی ایستاد



لیوان را خرد کرد



و در تنهایی گریست.
کاش میشد باز هم بسلامتی خورشید لیوان را سر کشید
خصوصا حالا که سپیده دم آمد. اما...داد از غم تنهایی...





-:- شهر شب -:- ( مریم) جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 00:44 http://shahre-shab.blogfa.com

این کامنت فقط برای اینکه بگم آپم
بگم آپ کن
و هیچ ارزش دیگری ندارد !

الهام جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:13 http://sofalin.blogsky.com

سلام بروزم
با ادامه ی نقدی بر سریال اغما و نفوذ شیطان در انسان

لیلا جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:55 http://leilon.mihanblog.com

سلام چرا نیستی؟میشه تو مصاحبه شرکت کنی؟

وصال--درد دل عاشق ومعشوق-- جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:22 http://gonjishk.blogsky.com/

هیچکس اشکی برای ما نریخت ...

هر که با ما بود از ما می گریخت ...

چند روزی ست حالم دیدنیست...

حال من از این و آن پرسیدنیست...

گاه بر روی زمین زل می زنم...

گاه بر حافظ تفاءل می زنم...

حافظ دیوانه فالم را گرفت...

یک غزل آمد که حالم را گرفت: ...

ما زیاران چشم یاری داشتیم...

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

[گل] [گل] [گل]

الهام شنبه 28 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 19:14 http://sofalin.blogsky.com

سلام...
بروزم با حضور شیطان و ادامه ی نقد اغما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد