سوپ جوجه

سوپ جوجه برای تقویت و نشاط روح

سوپ جوجه

سوپ جوجه برای تقویت و نشاط روح

طناب

نه دلخوشم

و نه حتی توفیق کوچکی در کار است

تنها

گرفتار در محلکه ای بی پایان

زیر تازیانه ی تند باد

چنگ بسته بر این طناب

زندگی را عزیز می دارم

 

شاید برای دلگرمی مردم

بر جای مانده ام هنوز

تو در من نگریسته

عاشق می شوی

حالی که وجودم

تا کنون کسی را اینگونه خرسند نکرده بود

 

حضور آدمی را به زیر پایم می بینم

و دلتنگ ، می گریم

زندگی

مرا در پرده ی خود کشیده است

همه ی اعمالم را

بخت های از دست رفته ام را

خانواده و دوستانم را

 

توازنم در اینجا به تار مویی بسته است

رنجی که توفان را

بر اندامم پیچیده

تا به پایانی عبث پرتاب شوم

 

پس از این

خوب می دانم

که طنابم

تنها نقطه ی اتکای به زندگی بود

و من اینک

شناور

آسوده و رها

سرگردان و مطرود

با لبخندی بر لب

از آب ها می گذرم

 

در آغوش می گیرمت

نه چنان تنگاتنگ ،

که یادت را با عشق

زنده نگاه خواهم داشت

و می دانم که

روزی دیگر

به مکانی دیگر

باز یکدیگر را خواهیم دید

مثل دانه های برفی

که در رقص شادمانه ی خود

چرخ زنان بر زمین می نشینند.

جهان بیمار

جهانی جدید

اما بیمار

من اینگونه دریافته ام

بر سپیده ی ناپیدای آسمان شمال،

مادری را گریان میبینم

حالی که ما هنوز

برای حماسه سازان دروغینمان

دست افشانی می کنیم.

در گرگ و میش آسمان،

خیره بر نگاه مات دخترکی

که از ساحل به خیابانهای شهر می نگرد.

و اقیانوس ها

از اندوه جهالت بی مقدار آدمی لبریز می شود.

انسان رنج متحرک بر زمین با مشتی گشوده

خود را به باد تسلیم می کند

مردان و زنانی

که دلخوش سودای ناچیزشان

گذشته را، به اکنون رسانده اند

آنگاه که بی اعتنا به حال هم

با خود می اندیشد:

« نا توان کوچکی چون من را چه رسد به پرواز»

هیچ کس دلواپس دیگری نیست

مزارع سبز و خرمی که زندانها را در بر گرفته

در آن زمان که درختان کهنسال

بریده می شوند

در هوسهای باده گساری مست.

و سر انجام روزی

برخواستن در برزخ آسمان

در شکوه جنینی میرا

از نقطه ای بی بازگشت،

و گریستن به حال ادمی

که همه چیزش را انکار می کند......

ستاره

یکی از دوستان ما ، در یک غروب آفتاب کنار ساحل متروکه ای درمکزیک ،به آرامی در حال قدم زدن بود.همچنان که پیش

می رفت، از فاصله ی دور  مردی را مشاهده کرد.نزدیک تر که رفت ، متوجه شد ،ان مرد روستایی مکرراً ، خم شده و از

زمین چیزی برداشته ، و توی آب می اندازد.

هر بار چیزی را به فاصله دورتری در اقیانوس پرتاب می کرد. کاملاً که نزدیکتر شد ، پی برد که آن مرد روستائی ،ستاره های

دریایی را که امواج آب به سوی ساحل آورده است، جمع کرده و دوباره به آب می اندازد.

دوست ما هاج و واج مانده بود.پیش رفت و سوال کرد : « عصر به خیر رفیق ،من خیلی تعجب میکنم. شما دارید چه کار می

کنید؟ »

مرد روستائی پاسخ داد : « من این ستاره های دریایی را دوباره در آب می اندازم. »

می بینید الان دریا خیلی آرام است ، اما این ستاره های دریایی با فشار امواج آب ، به ساحل پرت شده اند.اگر انها را به دریا بر

نگردانم از کمبود اکسیژن همین جا ، خواهند مرد.

دوست ماگفت : فهمیدم ، اما در این ساحل متروکه باید هزاران ستاره ی دریایی وجود داشته باشد .غیر مممکن است که بتوانید

همه ی آنها را جمع کنید.

واضح است که تعداد آنها بسیار بسیار زیاد است ، شما فکر نمی کنید که در صدها ساحل، در سرتا سر کنار این دریا ، هر لحظه

این اتفاق می افتد و امکان ندارد شما کار مهمی انجام داده و تغییری در وضع آنها ، ایجاد کنید. کار شما خیلی کم اهمیت و بی

تأثیر است .

مرد روستایی لبخندی زده ، خم شد و ستاره ی دریایی دیگری را برداشته و در حالی که در آب پرتاب  می کرد ، پاسخ داد ، اما

برای آن یکی خیلی مهم است .

 

« مارک ویکتور هنسن »

خلوت

 

خوش به حال فردی که توجه و آرزویش به چند هکتار ملک پدری

 

محدود می شود و خرسند از این است که در سرزمین اجدادیاش ،

 

هوای وطن را تنفس میکند.

 

شیرش توسط احشام و نانش به وسیله مزرعه اش تامین و جامه اش

 

از پشم گوسفندانش بافته می شود .

 

درختانش در تابستان سایه بان اوست و در زمستان گرما بخش محفلش.

 

خوشا به حال فردی که ساعتها ، روزها ،و سالهای زندگی اش با صلح

 

و صفا سپری شود .

 

بدنش تندرست،ذهنش آرام و روزهایشسرشار از آرامش است.

 

شبها از خوابی آرام بهره مند بوده و مطالعه توأم با آرامش خاطــــــــر،

 

برایش تفریحی شیرین و دلپذیر است ، وسادگی توأم با آرامش، بیشترین

 

 نتیجه را برایش به بار می آورد.

 

پس بگذار پنهان و ناشناخته زندگی کنم.

و بدون زاری به  دیار باقی بشتابم.

به آرامی چشم از دنیا بربندم و هیچ سنگی نگوید که در کجا آرمیده ام .

الکساندر پوپ

(1688-1744)

الکساندر پوپ، شاعر انگلیسی حاکم بلا منازع ادبی زمانه اش لقب گرفت و نمونه مجسم هنر و ادبیات مدرن انگلیسی به شمارمی آمد

غم( موهبت یا شیرینی) ۲

معذرت برای غیبتم   

شرمنده ام     

 ممنون    

 

فرض کنید که اعتقاد داشتید آنچه در زندگیتان اتفاق افتاده و شما آن را ضرر و شکست نامگذاری کردید ،مقدراتی

 

بود که می بایستی اتفاق می افتاد .اکنونئ با این آگاهی تازه در قبال یک تجربه غم انگیز چه واکنشی نشان میدهید؟

 

تردیدی نیست که پس از این نکته که هر غمی همراه خود تخم و نطفه یک شادمانی بزرگ را به ارمغان می آورد ،

 

درگرایشهایی که نسبت به غم و اندوه دارید تغییری عمده پدید خواهید آورد .

 

اشتباهــــــــــــــه نشود توصیه نمی کنم که به احساسات واقعی خویش احترام نگذارید.

 

ضرورت ندارد که وانمود کنید ماجراهای غم انگیز را دوست دارید،تنها متعهد شوید که برای ارتقا به مقام و موقعیت

 

برتر در زندگی ،از غم به عنوان نیروی محرکه سود ببرید.

 

می توانید مانند جلال الدین رومی در هشتصد سال پیش ، بر سر غم و غصه خود فریاد بکشید و در دل بگویید :

 

((شیرین است ،این طور نیست.))

 

جلال الدین رومی شاعر و عارف پاک نهاد پارسی درباره عشق ناب،قلم فرسایی میکند. عشق که فراسوی منیت و خود

 

پرستی و تنها در پرتو روحیه الهی که آرزومند اتحاد و اتفاق با خداست قابل حصول است.