-
رهایی
جمعه 7 تیرماه سال 1387 13:07
اگر می خواهید چیزی کوچکتر شود، ابتدا اجازه دهید حوب گسترده شود. اگر می خواهید از چیزی رها شوید، ابتدا اجازه دهید شکوفا شود . اگر می خواهید چیزی را به دست آورید، ابتدا آن را ببخشید. این درک ظریفی از قانون هستی است. نرم بر سخت غلبه می کند. آرام بر سریع پیروز می شود. اجازه دهید آن چه می کنید پنهان باقی بماند و تنها نتیجه...
-
تائو
چهارشنبه 15 خردادماه سال 1387 00:29
TAO TE CHING تائو ت چینگ یک متن کهن چینی با قدمتی بیش از ۲۰۰۰ سال است . این اثر کوتاه اما بسیار ژرف ،در طول سالیان ،بر فرهنگ ،تمدن و اندیشه چینیان و بسیاری از کشورهای مرتبط با آنها تاثیر بسیار عمیقی گذارده است ، به طوری که بسیاری آن را روح و جان چینیان نامیده اند.تائو به معنای راه و طریقت می باشد. من مطالبی از این...
-
بارانی باید....
جمعه 3 خردادماه سال 1387 22:20
همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید... باز روشن می شود زود تنها فراموش مکن این حقیقتی است : بارانی باید ، تا که رنگین کمانی برآید و لیموهایی ترش تا که شربتی گوارا فراهم شود و گاه روزهایی در زحمت تا که از ما ، انسان هایی تواناتر بسازد . خورشید دوباره خواهد درخشید ، زود خواهی دید.
-
گریز
یکشنبه 19 اسفندماه سال 1386 21:17
از دردی به درد دیگر از ظلمت به ظلمت و از مــرگ به مـــرگ پرتو شادی را ، فقط در راه گریز می بینم.
-
دلمردگی
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 23:23
تو آن گونه کن گه می خواهی، اما جز این نیست عزیزم ، عشق ما بی هیچ آرایه ای،بی هیچ حادثه ای نا منتظر، با دردی که چنین بر جانمان پای می فشارد ، چیزی نیست جز نفرت، رفتن با ماندن تفاوتی ندارد. من اینجایم ،با اعصابم بر آتش سیگار، دستان تو اما در تنهاییت یخ می زند. کاش می دانستی که پرندگان عشق هرگز دوباره پر نمی گشایند. دوست...
-
جواهرده
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 00:44
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 00:15
سلام به تمام دوستان عزیزم من یه مدتی غیبت غیر منتظره داشتم که خودم هم پیش بینی نمی کردم اما الان دیگه اومدم و به همه سر میزنم و آپ میکنم . موفق باشید.
-
محرم
جمعه 21 دیماه سال 1386 14:28
( در صورتیکه عکسهای بالا نمایش داده نشد روی عکس کلیک راست کنید و گزینه show picture را بزنید )
-
آتش
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 18:57
خورشید به خواب رفته بود، درون سیب وقتی که مار سیب را گزید لب هایش سوخت مار برای همیشه توان بوسیدن را از دست داد . پاپویان
-
باور
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 22:42
خورشید را باور دارم ،حتی اگر نتابد. به عشق ایمان دارم، حتی اگر آن را حس نکنم . به خدا ایمان دارم، حتی اگر سکوت کرده باشد.. (دیوار نوشته ای مربوط به ویرانه های جنگ جهانی) زندگی زیباست زشتیهای آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان میگذرد... آنچه تقدیر من و توست همان میگذرد
-
ترنم لحظه ها
شنبه 24 آذرماه سال 1386 21:18
تنها تو می دانی که بهترین در زندگانیت چگونه معنــــــا می شود. از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آســان مگــذر بر آنهـــا چنـگ در انداز ، آن چنـان کــــــه بر زندگـــی خویـــش که بـی حظور آنان ،زندگـــــی مفهوم خود را از دســـت می دهــــد . با دم زدن در هــوای گذشــته و نگرانی فرداهای نیامده زندگی را مگــذار که از لا...
-
عاشق شدم
سهشنبه 13 آذرماه سال 1386 23:25
تو را دوست دارم نمی خواهم تو را با هیچ خاطره ای از گذشته با خاطره قطارهای در گذرقیاس کنم تو آخرین قطاری که ره می سپارد شب و روز در رگ های دستانم تو آخرین قطاری من آخرین ایستگاه تو . عشق عزیزم دوستت دارم (۲تا)
-
چرا...؟
شنبه 10 آذرماه سال 1386 22:52
چرا چنین شده ای؟ آه که عشق ما طنابی است خشن که ما را بر هم گره می زند با نشانه زخمی بر تن مان، هر گاه که سرِ رها شدن داشته باشیم از این زخم ، سر جدا شدن از هم ، گرهی دیگر بر ما میزند با زخمی دیگر و آتشی دیگر. چرا چنین شده ای ؟ تو را که می نگرم جز دو چشم چون چشم همگان چیزی نمی بینم ، دهانی را که ، زیبا تر از هر دهانی...
-
یک دوست
یکشنبه 27 آبانماه سال 1386 00:05
آنگاه که ضربه های تیشه زندگی را، بر ریشه آرزوهایت حس می کنی، به خاطر بیاور که زیبایی شهاب ها، از شکستن قلب ستارگان است هستی، تو را اینگونه که هستی می خواهد... از این رو همین هستی که هستی . هستی ، اینگونه که هستی به تو نیاز دارد... وگرنه کس دیگری را بوجود می آورد نه تو را . بنابراین " خود نبودن" غیر مذهبی ترین کار...
-
پرسشهایی از خدا
جمعه 18 آبانماه سال 1386 13:38
خدای من ! زمانی که عاشق هستیم چه بر ما چیره می شود؟ در ژرفای وجودمان چه می گذرد؟ چه چیز در ما می شکند؟ چرا بدل به کودکی می شویم وقتی عاشقیم؟ چگونه است که قطرهای آب اقیانوسی می شود ! درختان نخل بلندتر می شوند آب دریا شیرین می شود و خورشید الماسی درخشان بر گردن بندی جلوه میکند زمانی که عاشق هستیم؟ خدای من ! وقتی عشق نا...
-
گئورگ
سهشنبه 15 آبانماه سال 1386 00:56
بگذار در آینده نیز گلایه نکنم که سیاه ، سیاه است. من کبوتری ندارم که صبح ها پروازش دهم. بگذار پرستو ها کبوتران من باشند . برگی زرد بر دستم افتاد اما نمی توانستم کمکش کنم . تاریک شده بود. برای تازه شدن باید از خانه بیرون می زدم. مادرم گفت مواظب باش ، بیرون سگ کشی است!!!! گئورگ تومانیان
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آبانماه سال 1386 22:34
-
قیصر امین پور
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 23:37
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییــــــز نسپرده ایم چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطــــــرات ترک خورده ایم اگر خون دل بود ما خورده ایم اگر داغ دل بـــــــــود ما دیده ایم اگر دل دلیل است آورده ایم اگر داغ شـــرط اسـت ما برده ایم گواهی بخواهی تو اینک گواه از ین زخمهایی که نشـمرده ایم دلی سربلندوسری سر به زیر...
-
کوچ
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 20:04
دروازه ام را رنگ سیاه خواهم زد ، پرده های تاریک آویزان خواهم کرد ، تمام قفل ها را خواهم بست ، رو به روی میز خواهم نشست و انتظار هیچ کس را نخواهم کشید ! چشم هایم راخواهم بست و کوچ خواهم کرد به سمتی که از آن باز گشتی نیست ! فروغ
-
روانی
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 17:59
و هنگامی که خورشید خاموش شد او لیوان را پر کرد آن را به سلامتی خورشید سر کشید و در تنهایی گریست. و هنگامی که زمستان چنگالهای سپیدش را در گلوی شهر فرو کرد او لیوان را پر کرد آن را به سلامتی خورشید سر کشید و در تنهایی گریست. و سرانجام هنگامی که تقویم ، با فریاد طلوع خورشید را نوید داد او مردم را صدا کرد خانه به خانه ،...
-
چراغ را خاموش کن
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 00:45
چراغ را خاموش کن ... این حباب که دیری است چون اشک زنی معصوم از سقف خاکستری آویخته است ، فقط مصیبت هایم را تزیین می کند . چراغ را خاموش کن ، بگذار تاریکی چون خون شب در رگهای ظریف چشمانم جریان یابد، و من با اشتیاق پنجره های چشمان بی خوابم را در برابر تو ببندم و با امواج نرم خاطره به اعماق نفوذ ناپذیر روحت فرو روم . چراغ...
-
خاک و خون
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 20:20
تو نیز عشقی از خونی و از خاکی همچون دیگران. گام بر می داری همچون کسی که دل بر نمی کَند از در خانه. می نگَری همچون کسی که انتظار می کشد و نمی بیند. تو زمینی هستی که درد می کشد و دَم بر نمی آورد. خروش ها و خستگی ها داری، حرف ها داری - گام بر می داری به انتظار . عشق خون توست - نه چیز دیگر. پاوزه -۲۴ ژوئن ۱۹۴۶
-
در قلمرو دل
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 00:40
آنچه به راستی از زندگی تمنا داری درین جهان سراغ نتوانی کرد تمامی آن که مشتاقی و آرزومند نهفته به درون تست و دیگر هیچ کجا یافت می نشود در اعماق دل خویش جستجو کن و چون با تو راز گوید روشنی پیام را در پندارهای باطل مپیچ او یگانه پیامبر تست پیغام را دریاب که دل،تنها راه هموار است به جانب عشق و شادمانی و سرشاری. دل را...
-
حقیقتی در همسایگی
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 22:18
بسیاری چنین اند مسافری بی قرار ، از شاخه ای به شاخه ای دیگر همواره به جستجوی بخت . اما به هر مخاطره ای ، باز خویشتن را می یابند بیشتر سرگشته و کمتر بخت یار. تا آن روز که ، دریابند چیزی را که می جسته اند پیوسته با درون خویش نهان داشته اند و آن چه شادمانشان می کند تقسیمِ نانِ جان است به سفره ی دوستی وبا آن که بیشتر از...
-
صفر
یکشنبه 18 شهریورماه سال 1386 22:56
نه از تو خواهم گفت و نه از خودم، ما دو صفر هستیم در پیوند با عشق دو خط شتاب زده مدادی در حاشیه آن اما با تو از چیزی، بزرگتر و زلال تر از هردومان سخن خواهم گفت: از پروانه زیبایی که بر شانه مان درخشید و ما به تلنگریش پراندیم. از ماهی سرخی که از ژرفای دریا برآمد و ما نابودش کردیم. از ستاره ای آبی که نورش را بر ما تاباند...
-
روز تولدم
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 00:28
پسرم میدانی، میدانی از کجا آمده ای ؟ از دریاچه ای با قوهای سپید . تو از جاهای بسیاری آمدی ، از آب و از خاک، از آتش و از برف، از دور دستها به راه افتادی به سوی هردومان از عشقی سهمگین آری تو این گونه به دنیا آمدی... امروز روز تولد من هستش فکر کنم که ۲۶ سالم باشه .... میخوام از پدر و مادرم به خاطر زحمتهایی که برای من تو...
-
نامهء بدرود
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 21:07
بدرود ، اما تو خواهی بود با من ، تو خواهی گشت درون قطره ئی خون در میان رگهای من و یا بیرون ، با بوسه ئی که صورتم را می سوزاند یا با کمربندی آتشین به دور کمرم . شیرین من ، بپذیر عشق بزرگی را که از زندگی من بیرون آمد و در تو سرزمینی نیافت و در جزایر نان و عسل راه گم کرد . من تو را پس از توفان ، پس از هوای باران شسته و...
-
خنده تو
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 21:16
نان را از من بگیر،اگر می خواهی، هوا را از من بگیر،اما خنده ات را نه. گل سرخی را از من مگیر سوسنی را که می کاری، ابی را که به ناگاه در شادی تو سرریز می کند، موجی ناگهانی از نقره را که در تو می زاید. از پس نبردی سخت باز می گردم با چشمانی خسته که دنیا را دیده است بی هیچ دگرگونی، اما خنده ات که رها می شود و پروازکنان در...
-
دستان تو
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1386 17:55
نـرمـی دسـتـانـت نـرمـی دسـتـانـت از فراز زمان فراز دریاها و دودها فراز بهاران پرواز کنان سر رسیدند، و زمانی که بر سینه ام نهادی شان شناختم آن دو بال زرین کبوتر را آن خاک رس را آن رنگ گندم را . تمــامـی سـالـیـ ان زنــدگـی تمــامـی سـالـیـ ان زنــدگـی در پی آن ها همه سویی رفتم . از پله ها بالا رفتم، از خیابان ها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 مردادماه سال 1386 23:02
سلام به تمامی دوستای خوبم من از همگی شما عذرخواهی میکنم به علت اینکه غیبت داشتم جای همی شما خالی رفته بودیم تبریز و شهرهای اطراف چند تا مسافر خارجی داشتیم رفته بودیم یکمی گردش و تفریح ..... ایشالا به زودی مینویسم