سوپ جوجه

سوپ جوجه برای تقویت و نشاط روح

سوپ جوجه

سوپ جوجه برای تقویت و نشاط روح

زندان تو

                                          

 زندان تو

 

در زندان کوچک تو

سردی دیوارها

به چشمانت

رنگ آسمانی می بخشد

 

دیری است که عشقی از تو

در من نمانده

در زندان کوچک تو

ما شبیه پروانه ها هستیم

و برای گریز از یکدیگر

به شیشه های پنجره کوبیده می شویم

 

من برای نجات خویش

گلهای اتاقت را

آب می دهم

عطر آن ها

سردی لب های تو را دارد

 

                                                                     واچاگان پاپویان

وقتی عاشقم

وقتی عاشقم

 

 

سلطان جهانم

 

 

زمین و یکسره هر چه در آن است از آن من است

 

 

و سوار بر اسب تا دل آفتاب می رانم.

 

 

وقتی عاشقم

 

 

رودی ام از روشنایی

 

 

بی آنکه دیده بتواند بیندش٬

 

 

و شعر در دفترم

 

 

بدل به یاس و شقایق می شود.

 

 

وقتی عاشقم

 

 

در آن سوی زمانم

 

 

به تو می اندیشم

 

 

وقتی عاشقم

 

 

درختان همه

 

 

پابرهنه از برابرم می دوند......

بازی در صحنه

 

                                      

 

در حضور دیگران می گویم تو محبوب من نیستی

 

و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغی گفته ام

 

می گویم میان ما چیزی نبوده است

 

تنها برای این که از درد سر به دور باشیم

 

شایعات عشق را ٬ با آن شیرینی ٬ تکذیب می کنم

 

و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم

 

احمقانه٬ اعلام بی گناهی می کنم

 

نیازم را می کشم

 

و از بهشت چشمان تو می گریزم

 

نقش دلقکی را بازی می کنم ٬عشق من

 

و در این بازی شکست می خورم و باز می گردم

 

زیرا که شب نمی تواند ٬حتی اگر بخواهد ٬

 

ستارگانش را نهان کند٬

 

و دریا نمی تواند ٬ حتی اگر بخواهد ٬

 

کشتی هایش را.

ریسک

 

در زیر خاک حاصلخیز بهاری٬ دو دانه کوچک در کنار هم قرار گرفته

 

بودند. دانه ی اولی گفت: من می خواهم رشد کنم ٬ می خواهم ریشه های

 

خود را به اعماق خاک بفرســــتم و  جوانــه های خود را به بــیرون از

 

پوسته ی زمین ٬ هدایت کنم و شکوفه ها و جوانه هایم رامانند پرچمی

 

که آمدن بهار را ٬ مژده می دهد٬روی زمین٬بگسترانم می خواهم گرمای

 

خورشید را در وجودم احساس کنم و زیبایـــــی و شکوه شبنم بهاری را

 

بر گلبرگ های خود مشاهده کنم.

 

بنابر این دانه ی اولی جان تازه ای گرفت و شروع به رشد و نمو کرد.

 

دانه دومی گفت : اما من می ترسم . اگــر ریشه های خود را به زیر خاک

 

بفرستم٬در اعماق تاریک زمین چه اتفاقی ٬ خواهد افتاد.

 

اگر از پوسته سخت زمین ٬ سر برآورم ٬ ممکــن است جوانه های ظریف

 

 من آسیب ببینند٬...... هرگز اجازه نخواهم داد٬جوانه های من روی سطح

 

 زمین پهن شده و حلزون ها آن ها را بخورند.

 

اگر شکوفه های زیبای من ٬ شکفته شود٬ شاید بچه خردسالی٬ مرا از ریشه

 

 بکند٬نه٬ بهتر است همین جا مانده و منتظر شوم٬ شاید اوضاع بهتر شود.

 

بنا بر این دانه دومی رشد نکرده و منتظر ماند.

 

یک مرغ خانگی٬در حالی که زمین حاصلخیز بهاری را با نوک خود می کند

 

دانه منتظر را پیدا کرده و بی درنگ آن را خورد .

 

پند اخلاقی : انسانی که قدرت ریسک کردن نداشته واز رشد و بالیدن بهراسد

 

مشکلات زندگی او را خواهد بلعید.

برکشیدن از خاک

روز٬ سپری شده

 

و حال ٬نیمه شب است

 

زنبق ها

 

آن گاه که نگاهشان می کنی

 

خود را از دل خاک بیرون می کشند

 

به تاریکی خانه ٬ گام می نهی

 

حالی که از حفر خاک

 

سر انگشتانت زخمی است

 

و چشمانت ٬ راز زیبایی زنبق ها را در خود پوشیده دارد

 

بر بسترت می آرمی

 

باد شمال

 

خود را از درون پنجره ی اتاقت بالا می کشد

 

و در آغوشت میگیرد

 

و تو آن قدر کوچک می شوی

 

که چون بذری

 

بر روی باد می نشینی

 

و پرنده وار پر میکشی

 

از فراز خانه و باغ تاریکت

 

و باد تو را چون ذره ای بر شکاف خاک رها می کند

 

و خاک سرد

 

شبیه تن پوشی چسبان در آغوشت می گیرد

 

همچون کسی که نمی شناسی اش

 

تسلیم آب می شوی و

 

به خواب مرگ٬ می میری

 

و ان گاه که بر می خیزی

 

رنجی عظیم گرداگرد توست

 

رنجی که تو در شکاف تنگ خاک ٬تحمل کرده ای

 

تا در تقلایی ٬بر کشی خود را

 

از میان گودی که در آن ٬ جسم مرده ات نهان بوده است

 

با خورشید

 

با هوایی که در باغ جریان دارد

 

جایی که تو جوانه خواهی زد

 

در هیآتی حقیقی

 

وآن گاه بی که بیندیشی 

 

زبان به سخن می گشایی

 

همچون گلها که با زنبورها

 

با واژه هایی سبز ٬زرد٬سپید و سرخ

 

                                                                      دونالد هال

 

 

تو

تو کاملترین تو هستی. دیگران هر قدر هم بخواهند٬ نمی توانند

 

توی بهتری باشند.می توانی از این هم که هستی فراتر شوی٬

 

ولی با کسی در مسابقه نیستی .

 

اگر صادقانه بپذیری که هر چه را برای تو شدن لازم است فراهم داری٬

 

به رهایی خواهی رسید ٬ رهایی از هویتی ساختگی و مصنوعی .

 

تو منحصر به فردی و این به روشنی گویای خیلی چیزهاست.

 

تو وجودی هستی که پس از این هرگز نخواهد توانست هستی بیابد.

 

 

من فقط یکی هستم ٬ ولی هنوز هم یکی هستم.

 

هر کاری نمی توانم بکنم ٬ ولی هنوز می توانم کاری بکنم.

 

مهم نیست اگر زمین بخورید٬ مهم دوباره برخاستن است.

 

 

داوری

کوه و سنجاب با هم نزاع می کردند
کوه به سنجاب گفت :«  تو یک کوچولوی مغرورهستی »
سنجاب پاسخ داد :« تردیدی نیست که تو خیلی بزرگی ، همه
چیز باید گرد هم آیند تا این فضا را بسازند
اما فکر نمی کنم که مقام و موقعیت من مایه شرمندگی ام باشد
البته من به بزرگی تو نیستم اما تو هم به کوچکی من نیستی و
حتی نصف چابکی و سرزندگی مرا نداری
انکار نمی کنم که تو می توانی یک ردپای زیبای سنجاب بسازی
اما بدان که استعدادها متفاوت است ، همه چیز خوب و کامل و
 تمام عیار آفریده شده و آنچه هست واجب و ضروری است.
اگر من نمی توانم جنگل ها را بر روی پشت خود حمل کنم
تو هم نمی توانی یک فندوق را بشکنی.»

امرسون شاعر ، مقاله نویس و فیلسوف آمریکایی اعتقاد داشت که
طبیعت مظهر روح است.
                                                 رالف  والدور امرسون
                                                      (1882-1803)