" بنیت کرف " این داستان ظریف و احساس برانگیزرادر مورداتوبوسی روایت میکند
که در طول یک جاده ی فرعی جنوبی،در حال حرکت است.
یکی از صندلی های اتوبوس ، توسط پیر مرد نزار و لاغری اشغال شده بود که یک
دسته گل تازه و زیبایی در دست داشت.
بین ردیف صندلی ها دخترجوانی بود که مرتباً،مسیرنگاهش به سوی گل های پیرمرد
کشیده می شد.
زمان آن رسید که پیر مرد می خواست پیاده شود.
پیر مرد بی اختیار،گل ها را در دامن آن دختر انداخته و گفت : می بینم که شما عاشق
گل هاهستید،مطمئنم.اگرهمسرم نیز اینجابود،دلش میخواست گل هارا شما داشته باشید،
من به او خواهم گفت که گل هارابه شما هدیه دادم.
دختر با خوشحالی تشکری کرد و گل ها را قبول کرد ، پیر مرد را دید که پیاده شد واز
میان دری عبور کرده و وارد قبرستان کوچکی شد......
علی جان سلام
ممنون به خاطر تبریک تولد مامانم
داستان خیلی قشنگ بود.از مجموعه سوپ جوجه معروف ورش داشتی؟
امیدوارم که دوستای خوبی باشیم
شاد باشی