او می دانست مرا خواهند کشت
و من می دانستم کشته خواهم شد
هر دو پیشگویی درست در آمد
او ، چون پروانه ای ،
بر ویرانه های عصر جهالت افتاد
و من در میان دندانهای عصری که
شعر را
چشمان زن را
وگل سرخ آزادی را می بلعد
در هم شکستم.
می دانستم او کشته خواهد شد
او زیبا بود در عصر زشتی ها
زلال در عصر تباهی ها
نام من در کنار نام او
به وحشتم می انداخت
وحشت از گل آلود کردن دریاچه ای زلال.
می دانستم او کشته خواهد شد
زیرا جهت نمای غرور او
بزرگتر از جهت نمای این عصر بود
روح رخشان او نگذاشت
در تاریکی سر کند.
غرور رفیع او
دنیایم را برایش کوچک کرده بود
به این سبب چمدانش را بست
و آهسته بر نوک انگشتان پا
بی هیچ کلامی
مرا ترک گفت...
چون ابری بارور، شعر
بر دفتر های من بارید
و بر احساس من پاشید
بادبانها را .... پرندگان را
شبهای پر از یاس را.
پس از رفتنش
عصر آب به پایان رسید
و عصر تشنگی آغاز شد.
بی نهایت زیبا بود....زبونم بند اومده نمی دونم چی بگم...
دلت شاد علی جان
با سلام
اگر دوست داری بدونی که وسایل اطرافت چگونه کار میکنند یه سری به ما بزن.
مطمئنم که ضرر نمی کنی
سلام علی
خسته نباشی
انتخاب ونواضع قشنگی بود خیلی کیف کردم.
یاعلی
پرواز یه پرنده که دلش نمیخواد اسره خاک باشه رو چه زیبا توصیف کردی. جای عقابها همیشه تو آسمونه. کاش میشد باهاشون اوج گرفت! کاش...
خورشیدو میبردند
تو گریه میکردی
تعبیر خوابم شد
شاید که برگردی.....
بروزم دوست خوبم با نقطه انجماد
سلام
اول یه خبری چیزی
بعدشم من از دست خرابی کامپیوتر خلاص نمی شم
بعد ترش هم اومدم ولی نشد نظر بذارم
من می خواستم یه نقدی بکنم که الن نمی تونم بعد میام می نویسم
راستی به روزم
می گم چرا من اینقد تشنمه
گله ای نیست فقط اپ می شی خبرم کن
سلام به علی خودم
تو دیگه عادت کردی منو میخکوب کنی پسر روند متن هات سیر صعودی داره اونم با سرعت نور . عالی بود و محشر بود واسه نوشته هات قدیمی شده . منتظرتم میدونی که ؟
به امید سبز بودنت ....
من لینکت می کنم ....
سلام
وبلاگ قشنگی داری
امیدوارم همیشه پاینده باشی
به منم سر بزن
سلام
خیلی زیبا بود..ببخشید که دیر رسیدم..عیدت هم مبارک
همیشه شاد باشید و هر روزتان عید
سلام
ببخشید که این مدت نبودم و خدمت نرسیدم
توی این پست دلیل نبودنمو نوشته م.
من دلمو جا گذاشتم............. [گریه]
سلام علی
ممنون که سر زدی
**موق باشی**
.
.
.
زندگی به مرگ گفت : چرا آمدن تو رفتن من است ؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است ؟ مرگ حرفی نزد!!! زندگی دوباره گفت : من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی مرگ ساکت بود زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!! زنده کجا ، گور کجا ؟ دخمه کجا ، نور کجا ؟ غصه کجا ، سور کجا ؟ اما مرگ تنها گوش می داد زندگی فریاد زد: دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟و مرگ آرام گفت: تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید
برای بار دوم می پرسم آیا شما خوبید ؟ پسر دلم واست لک زده کجایی ؟ چرا آپ نمی کنی ؟ منتظرتم .
به امید سبز بودنت .