سوپ جوجه

سوپ جوجه برای تقویت و نشاط روح

سوپ جوجه

سوپ جوجه برای تقویت و نشاط روح

چراغ را خاموش کن

 

 

 

 

چراغ را خاموش کن ...

 

این حباب

 

که دیری است

 

چون اشک زنی معصوم

 

از سقف خاکستری آویخته است ،

 

فقط مصیبت هایم را تزیین می کند .

 

 

 

چراغ را خاموش کن ،

 

بگذار تاریکی چون خون شب

 

در رگهای ظریف چشمانم جریان یابد،

 

و من با اشتیاق

 

پنجره های چشمان بی خوابم را

 

در برابر تو ببندم

 

و با امواج نرم خاطره

 

به اعماق نفوذ ناپذیر روحت فرو روم .

 

چراغ را خاموش کن ،

 

چراغ را خاموش کن ...

 

 

                                                             خانم سارگیسیان ۲۰۰۲

نظرات 14 + ارسال نظر
عطر نعنا دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:37

:) شعر زیبایی رو انتخاب کرده بودی.

*شیطون کوچولو* دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 19:07 http://www.satan-boy.persianblog.ir

سلام
بابا روی دشمنات سیاه
این چه حرفیه
سوالم این بود که شما که تمام داستانهای سوپ جوجه برای روح رو خوندی از کدوم داستان بیشتر خوشت اومد و کدوم داستان همیشه تو ذهنت هستش؟
البته میدونم که سوال سختی هستش چون اکثر داستانها تاثیر گذارند
ولی من تونستم یکیش رو انتخاب کنم
ولی فقط یکیش
همیشه موفق باشی.

دوست پاییزی سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:33 http://mehr-64.blogsky.com

سلام
خیلی ممنون که خبر دادی..
شعر قشنگ و غمناکی بود
...

پینه دوز سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 http://pineh-doz.blogsky.com

سلام علی
شعر بسیار ظریف وزیبایی است


با امواج نرم خاطره به اعماق نفوذ ناپذیر روحت فرو روم.....

در پناه حق

-:- شهر شب -:- ( مریم) سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 14:02 http://shahre-shab.blogfa.com

منم دوست دارم چراغا خاموش باشه. ولی مردم حرف در میارن! به دیده ی دراکولا نیگام می کنن!
شعر قشنگی بود.
قشنگ بود!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 17:19

از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق وخون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

سلام
خوبی؟؟
ممنون که اومدی....
منم آپم....

**موفق باشی**

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 20:45 http://rue.blogsky.com

من نگویم که در این شهر وفاداری نیست
هست بسیار ولی کو به وفاداری من

آنکه بیش از همه با من دم یاری میزد
دست برداشت ز من روز گرفتاری من

سعید چهارشنبه 18 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 22:58 http://jenabsarhang.blogsky.com/

سلام به داداش علی گلم
خوبی مهربون ؟
تو کامنتت گفتی درگیری با خودت یا سرنوشت ؟ داداش حالت خوبه ؟ نگران نکن منو دیگه .
بازم یکی از اون ناب های ادبیات یک ناشناخته یک اثر زیبا و به یاد موندنی . به خدا به تو و احساس قشنگت حسودیم میشه .
من منتظرتم داداش با خبرای خوب بگو که دلتنگ نیستی ؟

لیلا پنج‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:33 http://leilon.mihanblog.com

سلام .

ترنم بهار جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 13:13 http://taranome-bahar.blogsky.com

سلام

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

عید سعید فطر مبارک

دوست پاییزی شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:26

ای بابا چی شده؟؟
روز عیدی اومد ببینم چیزی ننوشتی..با این امواج منفی خسته ام مواجه شدم..حالم گرفته شد..
زودتر برش دار و بگو که خستگیم در رفت :)

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:53 http://rue.blogsky.com

منم خستم...از دنیا...از آدماش...دورنگیاشون...

دوست پاییزی یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:02 http://mehr-64.blogsky.com

سلام
خوشحالم که او پست رو بر داشتی...امیدوارم که برطرف شده باشه..
شاد باشی

-:- شهر شب -:- ( مریم) یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:59 http://shahre-shab.blogfa.com

سلام
نمیخوای آپ کنی؟ اگه فک کردی اومدم اینجا بگم آپم سخت در اشتباهی! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد