-
عصر تشنگی
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 21:05
او می دانست مرا خواهند کشت و من می دانستم کشته خواهم شد هر دو پیشگویی درست در آمد او ، چون پروانه ای ، بر ویرانه های عصر جهالت افتاد و من در میان دندانهای عصری که شعر را چشمان زن را وگل سرخ آزادی را می بلعد در هم شکستم. می دانستم او کشته خواهد شد او زیبا بود در عصر زشتی ها زلال در عصر تباهی ها نام من در کنار نام او به...
-
بر بلندی های ناامیدی
پنجشنبه 11 مردادماه سال 1386 19:10
ایستادم٬ سایه ام نالید... چون قاصدی ایستادم در مرز مرگ و ناامیدی و سایه ام دگرگون و متزلزل مرا تا غار تنهایی ام با خود کشاند . در درونم چیزی فنا می شد. رخت بر می بست از وجودم٬ چیزی از من کنده می شد و گم می شد تا ابد. نالیدم..... در ظلمتی مخوف نالیدم..... پرنده ای استوار بر جمجمه ام ایستاده بود منقارش را حریصانه در...
-
شب تیرگی
جمعه 5 مردادماه سال 1386 18:57
من خواب مرگ خویش را دیدم ٬ و یخزدگی را که می خزید در جانم٬ فقط حضور تو بود ٬تمامی آنچه که از من به جای ماند؛ آن گاه کتابها همه آخر شدند و خانه ی رخشنده یی که ما به یاوری یکدگر بنا کردیم از میان رفتند٬ تا آنکه بجز چشم های تو ٬ چیزی به جا نماند. آن دم که زندگی بر ما دشوار می شود عشق ٬گشایشی ست ولی فغان از آن هنگام که...
-
لغزش
سهشنبه 2 مردادماه سال 1386 23:36
اگر پایت دوباره بلغزد ٬ قطع خواهد شد . اگر دستت تو را به راهی دیگر ببرد خواهد پوسید. اگر زندگی ام را از من بگیری خواهی مرد حتی اگر زنده باشی. چون سایه و یا مرگ خواهی بود٬ بی من اگر گام برداری بر زمین
-
زندان تو
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 00:49
در زندان کوچک تو سردی دیوارها به چشمانت رنگ آسمانی می بخشد دیری است که عشقی از تو در من نمانده در زندان کوچک تو ما شبیه پروانه ها هستیم و برای گریز از یکدیگر به شیشه های پنجره کوبیده می شویم من برای نجات خویش گلهای اتاقت را آب می دهم عطر آن ها سردی لب های تو را دارد واچاگان پاپویان
-
وقتی عاشقم
پنجشنبه 28 تیرماه سال 1386 00:18
وقتی عاشقم سلطان جهانم زمین و یکسره هر چه در آن است از آن من است و سوار بر اسب تا دل آفتاب می رانم. وقتی عاشقم رودی ام از روشنایی بی آنکه دیده بتواند بیندش٬ و شعر در دفترم بدل به یاس و شقایق می شود. وقتی عاشقم در آن سوی زمانم به تو می اندیشم وقتی عاشقم درختان همه پابرهنه از برابرم می دوند......
-
بازی در صحنه
سهشنبه 26 تیرماه سال 1386 00:22
در حضور دیگران می گویم تو محبوب من نیستی و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغی گفته ام می گویم میان ما چیزی نبوده است تنها برای این که از درد سر به دور باشیم شایعات عشق را ٬ با آن شیرینی ٬ تکذیب می کنم و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم احمقانه٬ اعلام بی گناهی می کنم نیازم را می کشم و از بهشت چشمان تو می گریزم نقش دلقکی را...
-
ریسک
شنبه 23 تیرماه سال 1386 22:42
در زیر خاک حاصلخیز بهاری٬ دو دانه کوچک در کنار هم قرار گرفته بودند. دانه ی اولی گفت: من می خواهم رشد کنم ٬ می خواهم ریشه های خود را به اعماق خاک بفرســــتم و جوانــه های خود را به بــیرون از پوسته ی زمین ٬ هدایت کنم و شکوفه ها و جوانه هایم رامانند پرچمی که آمدن بهار را ٬ مژده می دهد٬روی زمین٬بگسترانم می خواهم گرمای...
-
برکشیدن از خاک
سهشنبه 19 تیرماه سال 1386 00:12
روز٬ سپری شده و حال ٬نیمه شب است زنبق ها آن گاه که نگاهشان می کنی خود را از دل خاک بیرون می کشند به تاریکی خانه ٬ گام می نهی حالی که از حفر خاک سر انگشتانت زخمی است و چشمانت ٬ راز زیبایی زنبق ها را در خود پوشیده دارد بر بسترت می آرمی باد شمال خود را از درون پنجره ی اتاقت بالا می کشد و در آغوشت میگیرد و تو آن قدر کوچک...
-
تو
جمعه 15 تیرماه سال 1386 19:41
تو کاملترین تو هستی. دیگران هر قدر هم بخواهند٬ نمی توانند توی بهتری باشند.می توانی از این هم که هستی فراتر شوی٬ ولی با کسی در مسابقه نیستی . ا گر صادقانه بپذیری که هر چه را برای تو شدن لازم است فراهم داری٬ به رهایی خواهی رسید ٬ رهایی از هویتی ساختگی و مصنوعی . تو منحصر به فردی و این به روشنی گویای خیلی چیزهاست. تو...
-
داوری
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 00:25
کوه و سنجاب با هم نزاع می کردند کوه به سنجاب گفت :« تو یک کوچولوی مغرورهستی » سنجاب پاسخ داد :« تردیدی نیست که تو خیلی بزرگی ، همه چیز باید گرد هم آیند تا این فضا را بسازند اما فکر نمی کنم که مقام و موقعیت من مایه شرمندگی ام باشد البته من به بزرگی تو نیستم اما تو هم به کوچکی من نیستی و حتی نصف چابکی و سرزندگی مرا...
-
حسادت
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 00:02
من در هیچ حالتی برپرنده ای که در قفس به دنیا آمده حسد نمی برم زیرا هرگز ازتابستان جنگل خبر نداشته من بر آن بی رحمی که در قلمرو زمان از آزادی سوء استفاده می کند رشک نمی ورزم فردی که در قید و بند جرم و جنایت نیست٬ هشیاری اش هرگز بیدار نمی شود به قلبی که هرگز به صداقت و دوستی تمایل ندارد و به فرد هراسان و سست عنصری که...
-
درخت سمّی
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 00:31
از دوستم خشمگین بودم خشم خود را شجاعانه با او در میان گذاشتم خشم من فرو نشست و آرام شد از دشمن خود خشمگین بودم این خشم را در اعماق ضمیر خود بر هم انباشتم،این خشم اوج گرفت و تمام جسم و جانم را تسخیر کرد. هر صبح و شب ، لرزان و هراسان نهال خشم را با اشکهایم آبیاری کردم و با لبخند های ظاهری و فریبکارانه بر این نهال نور...
-
طناب
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 22:54
نه دلخوشم و نه حتی توفیق کوچکی در کار است تنها گرفتار در محلکه ای بی پایان زیر تازیانه ی تند باد چنگ بسته بر این طناب زندگی را عزیز می دارم شاید برای دلگرمی مردم بر جای مانده ام هنوز تو در من نگریسته عاشق می شوی حالی که وجودم تا کنون کسی را اینگونه خرسند نکرده بود حضور آدمی را به زیر پایم می بینم و دلتنگ ، می گریم...
-
جهان بیمار
یکشنبه 27 خردادماه سال 1386 19:09
جهانی جدید اما بیمار من اینگونه دریافته ام بر سپیده ی ناپیدای آسمان شمال، مادری را گریان میبینم حالی که ما هنوز برای حماسه سازان دروغینمان دست افشانی می کنیم. در گرگ و میش آسمان، خیره بر نگاه مات دخترکی که از ساحل به خیابانهای شهر می نگرد. و اقیانوس ها از اندوه جهالت بی مقدار آدمی لبریز می شود. انسان رنج متحرک بر زمین...
-
ستاره
سهشنبه 22 خردادماه سال 1386 23:01
یکی از دوستان ما ، در یک غروب آفتاب کنار ساحل متروکه ای درمکزیک ،به آرامی در حال قدم زدن بود.همچنان که پیش می رفت، از فاصله ی دور مردی را مشاهده کرد.نزدیک تر که رفت ، متوجه شد ،ان مرد روستایی مکرراً ، خم شده و از زمین چیزی برداشته ، و توی آب می اندازد. هر بار چیزی را به فاصله دورتری در اقیانوس پرتاب می کرد. کاملاً که...
-
خلوت
شنبه 12 خردادماه سال 1386 00:12
خوش به حال فردی که توجه و آرزویش به چند هکتار ملک پدری محدود می شود و خرسند از این است که در سرزمین اجدادیاش ، هوای وطن را تنفس میکند. شیرش توسط احشام و نانش به وسیله مزرعه اش تامین و جامه اش از پشم گوسفندانش بافته می شود . درختانش در تابستان سایه بان اوست و در زمستان گرما بخش محفلش. خوشا به حال فردی که ساعتها ، روزها...
-
غم( موهبت یا شیرینی) ۲
جمعه 11 خردادماه سال 1386 17:34
معذرت برای غیبتم شرمنده ام ممنون فرض کنید که اعتقاد داشتید آنچه در زندگیتان اتفاق افتاده و شما آن را ضرر و شکست نامگذاری کردید ،مقدراتی بود که می بایستی اتفاق می افتاد .اکنونئ با این آگاهی تازه در قبال یک تجربه غم انگیز چه واکنشی نشان میدهید؟ تردیدی نیست که پس از این نکته که هر غمی همراه خود تخم و نطفه یک شادمانی بزرگ...
-
غم (موهبت یا شیرینی)
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 00:53
اندوه و غم ابداً تلخ و گزنده نیست ، فرصتی است برای نوشیدن شربت شیرینی که در لحظه های تاریک زندگی در دسترس ما قرار می گیرد. برای اغلب ما ، غم واکنشی در قبال تجربه های دردناک زندگی است . در عین حال اگر به عقل و خرد جلال الدین رومی در عبارت فوق پی ببریم و ببینیم که در پس این کلمه ها چه درسی نهفته است، شاید بتوانیم در...
-
غم موهبت است نه مصیبت
شنبه 29 اردیبهشتماه سال 1386 21:07
روز وصل دوست داران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد کامم از تلخی غم چون زهر گشت بانگ نوش شاد خواران یاد باد غم را دیدم که پیاله ای پر از غصه سر میکشید،صدایش کردم و گفتم: « شیرین است،این طور نیست » با ترشرویی پاسخ داد : «تو با این دخالت ، کسب و کارم را از رونق انداختی ؛ چگونه می توانم از این پس اندوه را به تو بفروشم...
-
داستانی برای روز ولنتاین
پنجشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1386 01:53
لاری و جوآن یک زوج معمولی بودند. در یک خانه معمولی،در یک خیابان معمولی،مانند دیگر زوجهای معمولی زندگی می کردند. آنها برای برآورده کردن نیازهای فرزندان خود،تلاش کرده و بهترین و مناسب ترین چیزها را در زندگی،برای آنها،آرزو می کردند. به طور معمول،حتی،هرکدام ااز آنها افکار و ایده های بخصوصی داشته و گاهی با هم به مشاجره و...
-
تردید
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 07:46
زن آنجا بود . انتظاری در رگهایش صدا می کرد. مرغ افسانه از پنجره فرود آمد سینه او را شکافت و به درون او رفت. او از شکاف سینه اش نگریست؛ درونش تاریک و زیبا شده بود . به روح خطا شباهت داشت. شکاف سینه اش را با پیراهن خود پوشاند. در فضا به پرواز در آمد؛ و اتاق را در روشنی اضطراب تنها گذاشت.
-
هدیه
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 22:15
" بنیت کرف " این داستان ظریف و احساس برانگیزرادر مورداتوبوسی روایت میکند که در طول یک جاده ی فرعی جنوبی،در حال حرکت است. یکی از صندلی های اتوبوس ، توسط پیر مرد نزار و لاغری اشغال شده بود که یک دسته گل تازه و زیبایی در دست داشت. بین ردیف صندلی ها دخترجوانی بود که مرتباً،مسیرنگاهش به سوی گل های پیرمرد کشیده می شد. زمان...
-
سرآغاز وبلاگم
جمعه 21 اردیبهشتماه سال 1386 17:39
انسان قدرت هر گونه تغییر و تحولی را دارد، ذات انسان پاک و زیباست، تاریکی و گمراهی با جوهر وجود او مغایرت دارد وزشتی را دوست ندارد،فقط هرازگاهی اندیشه ی نادرست هست که سایه ای برروح شفاف اش، افکنده و راه خطا می رود. روح هرانسانی ازهرنژاد وایل وتباری باشد زلال و زیباست شاید روزگاری،گناهی،خطایی و یا غفلتی،دریای پاک و...