سوپ جوجه

سوپ جوجه برای تقویت و نشاط روح

سوپ جوجه

سوپ جوجه برای تقویت و نشاط روح

غم موهبت است نه مصیبت

روز وصل دوست داران یاد باد

                                         یاد  باد  آن  روزگاران  یاد  باد

کامم از تلخی غم چون زهر گشت

                                         بانگ  نوش  شاد  خواران  یاد باد

غم را دیدم که پیاله ای پر از غصه سر میکشید،صدایش کردم و

گفتم: « شیرین است،این طور نیست » با ترشرویی  پاسخ  داد :

«تو با این دخالت ، کسب و کارم  را از رونق انداختی ؛ چگونه

می توانم از این  پس  اندوه را  به  تو  بفروشم ،   در  حالی  که

می دانی غم موهبت است نه مصیبت.»

 

داستانی برای روز ولنتاین

 

لاری و جوآن یک زوج معمولی بودند.

در یک خانه معمولی،در یک خیابان معمولی،مانند دیگر زوجهای معمولی زندگی می کردند. آنها برای برآورده کردن نیازهای فرزندان خود،تلاش کرده و بهترین و مناسب ترین چیزها را در زندگی،برای آنها،آرزو می کردند.

به طور معمول،حتی،هرکدام ااز آنها افکار و ایده های بخصوصی داشته و گاهی با هم به مشاجره و جر و بحث می پرداختند.

بیشتر صحبتهای آنها،پیرامون این مسئله بود که در ازدواج آنها چه چیزی اشتباه بوده و چه کسی مقصر است.

تا اینکه یک روز اتفاق جالب و غیر معمولی، رخ داد.

«لاری» گفت:می دانی «جوآن» قفسه کشویی ما واقعاً جادویی و محشر است.هر زمان که باز میکنم ، حتماً جوراب و لباس زیرهای زیادی آنجا هست.واقعاً ازت متشکرم که این همه سال ،همیشه آنها را مرتب و پر نگه داشته ای!

«جوآن»از بالای عینکش، خیره به شوهرش نگاه کرد.

گفت: «لاری» چیزی میخواهی؟

_ نه فقط خواستم بدانی که از بابت آن قفسه و کشوهای فوق الاده ازت متشکرم.

این اولین باری نبود که «لاری» کارهای عجیب و غریب میکرد،بنابر این «جوآن»، اهمیت زیاد نداده و فراموش کرد.تا این که چند روز بعد ، «لاری»  گفت: «جوآن» متشکرم از این که شماره های چک های این ماه را مرتباً در دفتر چه ی چک ، یادداشت کرده ای. یادداشت دقیق یعنی این! جوآن ناباورانه ،سخنان «لاری»  را گوش می کرد.کار تعمیر لباسی را که در دست داشت، کنار کذاشته و نگاهی به «لاری»  انداخت و گفت:

«لاری»  تو همیشه از این که ،شماره ی چکها را اشتباه می نویسم،شکایت میکردی،حالا چه اتفاقی افتاده...؟

دلیلی نداره فقط خواستم از زحماتی که می کشی تشکر کنم .

«جوآن» سری تکان داده و دوباره کارخود را شروع کرد.زیر لب زمزمه میکرد: خدایا چه اتفاقی براش افتاده؟

با وجود این، فردای آن روز ،: موقع نوشتن چک برای فروشگاهی،جهت اطمینان از یادداشت صحیح تاریخ و شماره ی چک، دفترچه ی خود را به ، دقت بررسی کرد.

با خود اندیشید : چرا من ، این روزها،در مورد این شماره های بی ارزش اینقدر دقت می کنم. سعی کرد به این اتفاق بی اعتنا بوده و توجهی نکند.

اما رفتارهای غریب «لاری» ،روز به روز شدت پیدا میکرد.

یک شب «لاری» گفت: «جوآن»، شام بسیار عالی بود ، تو خیلی زحمت میکشی. در عرض پانزده سال گذشته ، شرط میبندم که تو 14 هزار بار غذا برای من و بچه ها ، آماده کرده ای.

سپس افزود : «جوآن» ، خانه عجیب تر و تمیز و شیک به نظر می رسد ، شما حتی خیلی زحمت کشیدی تا  این اندازه خوب به نظر بیاید.

و حتی گفت: از این که هستی، «جوآن» ازت متشکرم.من از همدمی و صحبت با تو لذت می برم.

«جوآن» کم کم داشت نگران می شد.

با خود پرسید : پس خرده گیری و گوشه کنایه، کجا رفته؟

نگرانی او با گفته ی «شیلی» شانزده ساله که عقیده داشت ،مغز پدرش ایراد پیدا کرده، تشدید یافت. «شیلی» اضافه کرد:حتی با این سر و وضع و آرایش نا مرتب به من می گفت زیبا به نظر میرسم ! آه مادر ، پدر خیلی عوض شده.

فکر می کنی چه اتفاقی براش افتاده ؟ «شیلی»روی عقیده خود پافشاری می کرد و می گفت : یه چیز عوضی اتفاق افتاده . چون پدر روز به روز بیشتر روی مثبت اندیشی، تمرکز میکند.

با گذشت هفته ها ، «جوآن» به رفتارهای غیر عادی همسرش عادت کرده و حتی، گاه گاهی مغرضانه از او تشکر میکرد.به خود میبالید و دیگر این وضع را قبول کرده و کم کم بی تفاوت می شد.

تا اینکه روزی، اتفاق جالب و بخصوصی افتاد .«جوآن» کاملاً گیج و مبهوت شده بود .

«لاری» گفت : «جوآن»می خواهم یه کمی استراحت کنی، من ظرفها را میشویم. پس لطفاً، آن ماهی تابه را کنار بگذار و آشپز خانه را ترک کن.

«جوآن» باور نمی کرد مکث بسیار طولانی کرده وسپس گفت متشکرم «لاری» ، خیلی متشکرم.

بعد از آن ، دیگر گام های «جوآن» کمی سریع تر شده بود . اعتماد به نفس او بیشتر شده و گاه گاهی ترانه ای زیر لب زمزمه میکرد. شاداب و بشاش به نظر می رسید ، دیگر بی حوصله و بد خلق نبود. با خود میاندیشید که خلق و خوی جدید «لاری» را بیشتر ترجیح می دهد.

داستان باید اینجا خاتمه می یافت ،اما یک روز اتفاق بسیار عجیب دیگری رخ داد .

«جوآن » گفت: «لاری» من متشکرم که سالها کار کردی و زحمت کشیدی و زندگی ما را تامین کردی. فکر نمی کنم به تو گفته باشم که ،این کار تو ، برای من ، بی اندازه با ارزش است و از تو متشکرم.

«لاری»  هرگز دلیل تغییر و تحول شگرفی که در رفتارش ایجاد شده بود را،آشکار نکرد ، مهم نیست که «جوآن» برای گرفتن جواب ، چه اندازه زحمت کشیده است .و این مسئله، به صورت رازی در زندگی یک نفر باقی میماند ، و آن یک نفر ،کسی است که من از زندگی با او بسیار ، راضی و خشنود هستم.

پس متوجه شدید که من «جـــــــوآن» هستم .

((جوآن  لارسن))

((اخبار دیزرت))

 

 

 

 

تردید

زن آنجا بود .

انتظاری در رگهایش صدا می کرد.

مرغ افسانه از پنجره فرود آمد

سینه او را شکافت

و به درون او رفت.

او از شکاف سینه اش

نگریست؛

درونش تاریک و زیبا شده بود .

به روح خطا شباهت داشت.

شکاف سینه اش را با پیراهن خود پوشاند.

در فضا به پرواز در آمد؛

و اتاق را در روشنی اضطراب 

 تنها گذاشت.

هدیه

" بنیت کرف " این داستان ظریف و احساس برانگیزرادر مورداتوبوسی روایت میکند

که در طول یک جاده ی فرعی جنوبی،در حال حرکت است.

یکی از صندلی های اتوبوس ، توسط پیر مرد نزار و لاغری اشغال شده بود که یک

دسته گل تازه و زیبایی در دست داشت.

بین ردیف صندلی ها دخترجوانی بود که مرتباً،مسیرنگاهش به سوی گل های پیرمرد

کشیده می شد.

زمان آن رسید که پیر مرد می خواست پیاده شود.

پیر مرد بی اختیار،گل ها را در دامن آن دختر انداخته و گفت : می بینم که شما عاشق

گل هاهستید،مطمئنم.اگرهمسرم نیز اینجابود،دلش میخواست گل هارا شما داشته باشید،

من به او خواهم گفت که گل هارابه شما هدیه دادم.

دختر با خوشحالی تشکری کرد و گل ها را قبول کرد ، پیر مرد را دید که پیاده شد واز

میان دری عبور کرده و وارد قبرستان کوچکی شد......

سرآغاز وبلاگم

انسان قدرت هر گونه تغییر و تحولی را دارد،

ذات انسان پاک و زیباست،

تاریکی و گمراهی با جوهر وجود او مغایرت دارد وزشتی را دوست ندارد،فقط

هرازگاهی اندیشه ی نادرست هست که سایه ای برروح شفاف اش،

افکنده و راه خطا می رود.

روح هرانسانی ازهرنژاد وایل وتباری باشد زلال و زیباست

شاید روزگاری،گناهی،خطایی و یا غفلتی،دریای پاک و باشکوه

روحش رامتلاطم کند،اما،بالاخره،یک روزی،یک جایی،یک موقعیتی،

یک فکری،یک منظرهای وشایدیک داستانی،او را ازخواب غفلت بیدار کند

و او نیز با تکیه بر ایمان خود،به پا خاسته و اصل را از بدل تشخیص داده وکیمیای

وجود خود را باز یابد.